شب گردی

ساخت وبلاگ
 نمی دونم این موفقیت چندتا قانون داره ولی خوب می دونم کتاب و معلم تا دلت بخواد داره  الان دیگه براستی موفقیت واسه خودش علمی شده این روزها همه به دنبال معجونی هستند که سربکشند و یک شبه ره صد ساله برند . من هم چندتایی از این کتاب ها رو خوندم یکی از مجله های خوب تو این زمینه مجله موفقیت و سایت خوب که تو این زمینه خیلی مفیده سایت متممه دیروز کتاب اثر مرکب نوشته دارن هاردی رو گوش می دادم بهترین جمله ای که از اون شنیدم این بود قدم های کوچک و پایداری راز موفقیت هستند . ما همیشه چیر رو که نادیده می گیریم گام های کوچک و استقامت در مسیر است فکر کنم  دوندگان دوی استقامت معنی این سخن را به خوبی درک می کنند در این کتاب مثال هایی از افرادی می زنه که علیرغم مشکلات و دست خالی شون چطور با گام های مداومشون به موفقیت رسیدند . خود من از این دو تا عامل تنها اولی رو دارم ولی دریغ از استقامت یادمه  پارسال ورزش صبحگاهی رو شروع کردم داشتم خوب هم پیش می رفتم حتی چهار ماهی هم هر روز صبح ساعت شش بیدار می شدم یک تنه تا  ساعت هفت می دوییدم بعد یه دوش می گرفتم و می رفتم سر کار دوام نداشت خیلی از تصمیم های من به همین فرجام دچار شدند . این دومی برای من شده یک نقطه ضعف . تصمیم می گیریم قدم اول را هم برمی داریم ولی ثابت قدم بودن تو این روزگار لامروت خیلی سخته شده شاید بعضی وقت ها به نظرمون بیاد اصلا سخت شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 52 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 22:42

فصل اول پیوستن به جمع یا قدرت تمرکز زدایی نوشته کوین کلی قدرت جدیدی در راه است قدرت شبکه ها . اتم سمبل قرن بیستم بود اتم سمبل فردیت و سادگی خالصانه است در حالی که سمبل قرن ما شبکه است شبکه نماد پیچیدگی و پیوستن به جمع است. شبکه تشکیل شده از گره ها و اتصالات حجم گره ها به شدت در حال کاهش است در حالی که کیفیت و کمیت اتصالات به طرز چشمگیری رو افزایش است. دنیای ما را دوچیز در حال دگرگون کردن است سیلیکون ها و فیبرهای سیلیکاتی تراشه ها از طرفی ظریف و کوچک می شوند و از سویی دیگر افزایش می یابند به طوری که ما بر روی هر شئ یک تراشه می گذاریم تا اطلاعات را انتقال دهند در واقع کاری می کنیم به جای کنترل اجزای یک شبکه با هم گفت و گو کنند بدین ترتیب شبکه هوشمند ساخته می شود و هر جا که لازم باشد فرماندهی قرار می دهیم . نت آینده بشر است.برچسب‌ها: کوین کلی + نوشته شده در  جمعه بیست و چهارم آذر ۱۳۹۶ساعت 17:22&nbsp توسط غلامرضا افضلی  |  شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 43 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 22:42

این برخوردی نبود که من منتظرش بودم  کاش یک نفر بود که علتش را به من می گفت در بزرگ روبرویی بسته بود بن بست گاهی این شکلی خودشو به آدم نشون می ده ایستادم همینطور چشم در چشم دربان چه باید  می کردم هیچ نمی دانستم ساعتی گذشته بود و در همچنان بسته بود بالاخره باید دلیلش را می فهمیدم  منتظر بودم امام خودم هم نمی دانستم که منتظر چه چیزی هستم به یاد داستان لطفعلی خان زند افتادم وقتی که در جنگ با آقا محمدخان به سمت شهر برمی گردد وزیر خائنش دروازه شهر را به رویش می بندد .  من نه خان زند بودم نه وزیری  داشتم که خائن باشد روزی وارد این کارگاه شده بودم انتظار هم نداشتم که برای همیشه اینجا بمانم ولی با این وضع چرا اخراجم کردند پس نتیجه چهارسال تلاشم چه می شود از یک کارگر ساده تا منشی  رئیس پیش رفته بودم . به این ترقی دل خوش کرده بودم انگار کاخ کاغذی که برای خودم ساخته بودم یکهو فرو ریخت . نمی دانم چند ساعت بود که آنجا بودم پژوی آبی رنگی  نزدیکم نگه داشت  راننده پیاده شد . می بخشید این آدرسو بلدید ؟ کاغذ در دستش بود برای دیدن کاغذ به طرفش رفتم . ضربه سختی به پس سرم خورد. هنوز درد را در پس سرم احساس می کردم انگار مدت زیادی بود که خوابیده بودم اولین چیزی که دیدم سقف کاهگلی بود دریچه کوچکی  گرد و غبار  بر نوری که از دریچه سمت راستم قرارداشت در هوا به جنبش در آمده انگار به دوV  هم می چرخی شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : سربزنگاه, نویسنده : shabgardio بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 23:14

ببینم کسی اینجاست ؟      هر کاری کردم نمی شد صدام در نمی اومد به زحمت روی زمین غلتیدم با سر به دیوار خوردم و از غلتیدن ایستادم سخت بود با دست و پای بسته ورجه وورجه کردن . انگار یکی راه نفسم را گرفته بود اون عرق سردی که از ترس روی پیشونیم نشسته بود حالا جای خودشو به  خاک و عرق ناشی از خستگی می داد انگار  زمین من رو به خودش جذب کرده بود هر طور بود افتان و خیزان خودم را به در فلزی رساندم در حالی که  به پشت خوابیده بودم محکم با دو پای بسته به در کوبیدم برای لحظه ای صدا قطع شده در را با زنجیر بسته اند صبر کن می رم با کمک برمی گردم چی می تونستم بگم ؟ نه می تونستم بگم نرو نه بگم منتظر می مونم تنها امیدم هم در حال رفتن بود معلوم نبود برای چی زندانی شده بودم . باز هم جای شکرش باقیست گفت که با کمک برمی گرده راستی نکنه بترسه نکنه اصلا از  اومدن پشیمون بشه پس چرا بیشتر تلاش نکرد زنجیر بلند و کلفت و دیوار قطور چه جای مخوفی همیشه توی فیلم ها دیده بودم که قهرمان فیلم به شکلی خودشو نجات می ده کم کم هوا در حال تاریک شدن بودن از هیچ جنبنده نه اثری بود و نه خبری انگار کمکی پیدا نکرده و ناامید شده بود دیگه حال و حوصله برگشتن و تو خطر انداختن خودشو نداشت . پس اینهایی که منو اینجا آورده بودن چرا پیدایشان نمی شود تمام سرو صورت و لباسم گرد و خاکی شده بودند کم کم خستگی با احساس درماندگی وجودم ر شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : سربزنگاه, نویسنده : shabgardio بازدید : 41 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 23:14

صدای مهیبی بود مرا به خود  آورد انگار به سمت در آهنی حمله آورده بودند صدای پیاپی کوبیده شدن به در بی حرف و گفت و گو پس از چندبار قطع شد . هنوز اونجایی؟  خودش بود برگشته بود چه خوبه که فراموشم نکرده بود  با پا به در کوبیدم این یعنی بله اینجا هستم. از جلوی در برو کنار .  راست می گفت باید خودم را کنار می کشیدم ممکن بود سرم خراب شود . در این مدت تنهایی به گذشته به خانواده به خیلی چیزها فکر کرده بودم گاهی تنهای برام لازمه . نمی دانستم اسم این حوادث را چه بگذارم هر چه که بود هنوز حل نشده بود اگر می دانستم چه کسانی دست به این آدم ربایی زده اند و دلیلشان چه بوده شاید حداقل خودم از این گیجی در می آمدم البته  دست و پنجه شکم دامن چند نفری رو گرفته بود رییس شرکت رحیم معاون شرکت، خسرو پسر شر محله مون رفقای همون دو تا دزد شاید هم مربوط به یک خورده حسابی باشه که  در جریان رو شدن حساب سازی های علی رضا  تو شرکت باهاش پیدا کردم . از ماجرای آدم ربایی چند هفته ای می گذشت من هنوز به خیلی ها مشکوک بودم منتظر بودم تا اتفاق جدیدی بیفتد ولی انگار دیگر حوادث دست از سرم برداشته بود .تصمیم گرفتم یک بار دیگر شانسم را برای ورود به شرکت امتحان کنم  باید به شهرک صنعتی می رفتم. لقمه ای نان را با ضرب چایی پایین دادم ننه ی دل نازکم همینطور با حیرت بلعیدنم را نگاه می کرد به طرف پله ها که راه افتادم سراسیم شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : سربزنگاه, نویسنده : shabgardio بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 23:14

  خانومم مهریه شو به اجرا گذاشته آخه واسه چی؟می گه می خواد ادبم کنه.حالا راه دیگه ای نبود واسه ادب کردنتمی گه اینطوری بیشتر کیف داره حالا چکار کردی ؟دیشب خواستش که ببرمش فرحزاد دقیقا همونجایی که با همکار خانومم رفته بودم ملتفت شدم  دلیلش چیه ؟موقع برگشت دم شیرینی فروشی گفت نگه دارم و برم واسش بستنی بخرم  همین که برگشتم نه ماشین بود نه زنم خونه رفتی ؟نه نبود  این که جلوی در شرکته  نیست؟نه ماشین من سالم بود   انگار یکی با دیلم به جون این  ماشین افتادهپلاکش هم یه نگاهی کنوای بدبخت شدم دستت بشکنه ببین چه بلایی سر ماشینم اورده + نوشته شده در  یکشنبه پنجم آذر ۱۳۹۶ساعت 21:57&nbsp توسط غلامرضا افضلی  |  شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 23:14

نمی دونم این تعبیر چطور به ذهنم رسید تعبیر زیباییست برای درددل گفتن: خشتی از جان من، شاید هم زیباتر آن است که بگویم خشتی از جان من بر جان من این روزها سخت می گذرد گویا هر کس به نوعی دستش در جیب توست و تو هم به کارش نیازمندی باید صبور بود گاهی از این که چطور می شود یک مانع را از پیش روی برداشت سخت درگیر می شوی مانع که برداشته می شود تو می مانی با یک مانع دیگر که تنها پول است  که دهانش را می بندد . نمی دانی که چه نیروییست که تو را به جلو می راند همین که احساست می گوید که به پیش می روی شاد می شوی شادی همان احساس رضایت درونیست ولی باز نگران هستی . در پس هر گامت ترسیست از فردا .نمی دانی که تا کجا می توانی پیش بروی . انگار این که می سازی و دل به او می بازی حریفیست که تو را به مبارزه می خواند هر خشت که بر خشتش می گذاری گوشه ای از هستی ات را می کند و داغی از درفش بر آن می نشاند . انگار  روزی باید بگویم که این خانه ریشه در جان من دارد و جان از جان من می گیرد و تو که بر میراث من می نشینی یادت باشد که من برای زنده بونت زندگی ام را پیشکش کرده ام + نوشته شده در  شنبه یازدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 22:47&nbsp توسط غلامرضا افضلی  |  شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 32 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 23:14

از دو فرزندش می گوید که کوچک هستند .دختری که با اشتیاق درس می خواند و پسری که با زور او می خواند . تند و بریده حرف می زند اگر با دقت گوش ندهی سر و ته سخنانش را از دست خواهی داد . در حالی که با یک دستش لوله پلیکا را گرفته و با دست دیگرش می برد از سختی روزگار و از نگرانی هایش می گوید و می شود در بین سخنان تند و نوک زبانیش صدای هن و هنش را شنید . جالب اینجاست که می تواند این دو کار را با هم انجام دهد ، هم حرف بزند هم کار کند . جثه ریزی دارد و موقع کارش احساسی در درونت می گوید که از پسش برنمی آید . وقتی که با اره و انبر سرگرم سر و کله زدن با لوله هاست کارش سخت به نظر می آید . انگار در حال کشتی گرفتن با لوله هست ، ولی هر چه هست کارش را انجام می دهد . راستی نان درآوردن گاهی چقدر سخت می شود. روز اولی که دیدمش از پدرش می گفت این که چطور حاجی شد و بعد از حاجی شدن انگار متحول شده است خانه اش را در شهر ما می فروشد و به روستایشان  کوچ می کند و هر چه که از فروش خانه اش بدست می آورد خرج گسترش و بهسازی مسجد روستایشان می کند و او را در مستاجری رها می کند دلخور پدرش بود می گفت چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. + نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 21:28&nbsp توسط غلامرضا افضلی  |  شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 23:14

می گفت انقدر تعقیبش کردم تا پی به راز مخوفش بردم و نمی دونسته دور از چشمهاش چه اتفاق مخوف ی در حال رخ دادن بود  می گفت باید کاری کنم تا درس عبرتی براش باشه  خیلی پیگیر بودم یه موقع هایی از وانتش پیاده می شد با موتور می رفت در می موندم چه شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 82 تاريخ : جمعه 3 آذر 1396 ساعت: 19:38